جمعه 22 ارديبهشت 1391
آیا جهانیشدن مرده است؟ کامیار صداقت ثمرحسینی - بخش اول
برخي از انديشمندان غربي از قبيل فرگوسن Ferguson گري Gray سائول Saul رزنبرگ Rosenberg از پايان دوران جهانيشدن می گویند و البته در مقابل افرادي چون ديويد هلد David Held، آنتوني مكگرو Anthony Mc Grew، آنتوني گيدنز Anthony Giddens به نقد این دیدگاه می پردازند. زمانی که از مرگ یا زوال پدیدهای سخن میرانیم در واقع وجود آن را از پیش پذیرفتهایم. اما پیش از پاسخ به این پرسش نیازمند بررسی پرسش دیگري هستيم و آن اینکه آیا آنچه به عنوان جهانیسازی در متون دانشگاهی ارائه میشود، لزوماً در پی توصیف واقعیتِ جاري است و یا آنکه صرفنظر از واقعيت موجود، در پي ایجاد آن است؟ توجه شود که متون جهانيشدن (همانند تلويزيون در تحليل پير بورديو ) تنها ابزاري براي ثبت واقعيت نيستند، بلكه ابزاري براي ايجاد آنند.
مهمترین استدلال کسانی که بر مرگ جهانیشدن تاکید مینمایند آن است که قرار بود جهانیشدن موجب همگرایی در میان اعضای جامعة بشر گردد. اما حوادث پس از 11 سپتامبر 2001م نشان داد که نه تنها این همگرایی رخ نداده است، بلکه نزاع و درگیری در جامعة بشری به ویژه میان «اسلام و غرب» تشدید گردید. ضمن آنکه واکنش روسیه به گسترش ناتو در کشورهای پیرامونیاش و بحران روابط روسيه و اوكراين و به عبارت ديگر بحران انرژی در اروپا را نیز باید بدان افزود. اینچنین گفته ميشود كه جهانیشدن رو به مرگ است. اما آیا همگرایی جهان با فرهنگ متجدد غرب، توصیف یک واقعیت عینی بود و یا آرمانی بود برای غرب در جهت تحقق آن در آينده؟ در اينجا صورت مساله از «مرگ یک پدیده به نام جهانیشدن» به «از میان رفتن اعتبار ادعای جهانيشدن به منزلة همگرايي جهان با غرب» تقلیل مییابد.
برخی از کسانی که ایدة مرگ جهانیشدن را مطرح نمودهاند، در پی نقد تفاسیر ایدئولوژیک از جهانیشدن بودهاند. به عنوان مثال معمولاً در سرآغاز نظریههای جهانیشدن در دهة 1990م به نظریة پایان تاریخ فوکویاما توجه شده است. آیا پایان تاریخ فوکویاما محقق شد، تا از مرگ آن سخن برانیم و یا آنکه این «ادعای برخي از محققان غربی» است که زیر سئوال رفته است؟
زمانی که آنتونی گیدنز در ویراست اخیر کتاب جامعهشناسی، شناختِ جامعه را با شناختِ پدیدة جهانیشدن لازم و ملزوم هم میداند، در واقع تاکید دارد که در حال حاضر سخن از جامعة غربی با همة ظواهرش، سخن از جهانیشدن است. اقتصاد، سیاست، آموزش و پرورش و دیگر نهادهای اجتماعی غرب عملاً در بستر جهانیشدن زندگی مینمایند. نمیتوان در کشورهای غربی زندگی نمود و با آنها در ارتباط بود و با جهانیشدن در تعامل نبود. با توجه به تحلیلهای اجتماعی گیدنز از جامعة غربی، مرگ جهانیشدن به چه معناست؟ آنان که سخن از مرگ جهانیشدن مینمایند، به مواردي سلبی از نظریهها اشاره میکنند اما به موارد تحول ایجابی در جوامع غربی اشاره ندارند. مثلاً گفته میشود که مرگ جهانیشدن به این معناست که پیشتر گمان میرفت جهانیشدن موجب از میان رفتن حاکمیت دولتها و تضعیف نقش مرزها میگردد. اما اکنون كه اغراقآميز بودن این روایت معلوم گرديده است، پس جهانیشدن رو به زوال است. آیا جهانیشدن به معنای زوال مرزها محقق گردید و پس از آن از میان رفت؟ زوال مرز را به عنوان یک توصیف باید در نظر گرفت و یا یک پیشبینی؟ و آیا باید تنها به یک مفهوم رایج از آن تکیه نمود؟ پس آیا پیشبینی خوشبينانه در مورد زوال مرزها زیر سئوال رفته است و یا جهانی شدن؟
من در پی دفاع از وجود پدیدهای به نام جهانیشدن نیستم، اما باید مرز توصیف را از برداشت های ایدئولوژیک، نظریهها و پیش بینی جدا ساخت. به ویژه آنکه مسالة جهانیشدن در جهان اسلام همان صورت مسالة قدیمی شرق و غرب؛ اسلام و غرب و نیز ایرانیها، اعراب و ... و غربیهاست که اینبار در فضاهای جدیدی از زمان و مکان مطرح میشود. لذا باید نه آن اندازه در دنیای نظریهپردازی سیر نماییم که از توصیف صحیح یک پدیده ناتوان گردیم و نه آن اندازه گرفتار اجزاي عيني يك پديده گرديم كه از ساختارهاي كليتر در تبيين آن بيبهره مانيم. (ادامه دارد... )